سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیده دوست از [دیدن] عیب های محبوب، نابیناو گوشش از [شنیدن] زشتیِ نقص هایش ناشنواست . [امام علی علیه السلام]
به دیدارم بیا
منو با خودت ببر تو هپروت
نمیخام که بشکنه سنگ سکوت

من میخام که گم بشم تو دست باد
جوری که هیشکی منو یادش نیاد

تو رگهام می سوزه و بالا میره
مثل آبیه که سربالا میره

آره آره این منم، بی آینه
دیگه غصه هام داره یادم میره

ای خدا، آه ای خدا منو ببین
بیا و یک لحظه پیش من بشین

دیگه داره میرسه به انتها
عشقی که گذاشتی پیش آدما

میشکنم اما کسی نمی بینه
زخمای روی دلم فراوونه

من رو باز تنها میذاری میدونم
میری اون بالا میشینی میدونم

نکنه اسمم رو یادت نمیاد
دلت حتی گله هامو نمیخواد



داره خوابم میگیره بیش و کم
داره پلکهام می افته روی هم

این که میاد هپروت میدونم
توی مغزم یه سکوت میدونم

کاشکی بیداری منو دیگه نخواد
مرگم آهسته سراغ من بیاد

واسه من اینجا به پایان میرسه
همه ی فرصت من این نفسه

میسوزه رگهام هنوز از زخم تیغ
قصه ی منم به آخرش رسید



کلمات کلیدی: شعر، بی، آینه، سایه، رهگذر


نوشته شده توسط sayeh rahgozar 87/9/17:: 9:30 عصر     |     () نظر